پیشنهاد ازدواج وووووویی
please love me for ever
یواشکی های من . . .
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.. اینجا یواشکی های من نوشته میشن فقط برای ااینکه با نوشتن اروم میشم...

پيوندها
ضد دختر
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان please love me for ever و آدرس skybanoo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


قالب وبلاگ | چت
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

نويسندگان
skybanoo

آرشيو وبلاگ
مرداد 1393


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : skybanoo

امروز فرهاد میگفت بیا چندسالی فقط من با تو باشم توام فقط با من باشی قبول؟

گفت بیا بعد این چندسال دوستی باهم به ازدواج فکر کنیم...

منم قبول کردم چون خوب دوسش دارم منم...

حتی تتصمیم گرفتیم دوتا بچه ام بیاریم هه هه

4/5/89

امروز ظهر داشتم با فرهاد حرف میزدم تلفنی...

گفت با ی دختری قبلا دوست بوده به نام فاطمه اما با اومدن من با اون تموم کرده 

حالا دختره همش بهش زنگ میزنه تا دوباره باهم باشن...

فرهاد هم بهش گفته که یکی دیگه رو دوست داره و خاطر یکی دیگه رو میخاد  بهش گفته دیگه بهش زنگ نزنه...

دختره هم گفته الان اعصابت خورده بعدا زنگ میزنم بای...

نمیدونم والا هم خوشحالم هم ناراحت که بهم خیانت کرده...

 

9/5/89

امروز منو فرهاد همدیگه رو دیدیم  و عشقمونو کاملا بهم ثابت کردیم...

دستامونو دادیم بهم و تا ته کوچه همینطور رفتیم و رفتیم...

برداشت بهم گفت کی بشه ما باهم ازدواج کنیم سمیه؟

گفتم ایشالا میشه نفسم...

بعد بوسم کرد و رفت هرچی گفت توام بوسم کن نکردم

روم نمیشد چشمک

 

17/5/89

از دیشب تا الان نخوابیدم همش گوشی دستمه و با فرهاد اس بازی میکنیم...

گفت با این کارت نشون دادی عاشقمی خوابت میومد اما نخابیدی پا به پام بیدار موندی

الانم خیلی خوابم میاد چشام داره میره شب بخیر

 

19/5/89

امروز بابام بهم شک کرد گوشیه مامانمو ازم گرفت

گفت یعنی چی همش سرت تو گوشیته...

از صبحه تا الان که با فرهاد حرف نزدم دلم براش تنگ شده اما نمیدونم اونم دلش تنگ شده یا نه...

اصلا نمیدونم امروز اینقدری که من به اون فکر کردم اونم به من فکر کرده عایا؟؟؟

هی خداااااا

 

24/5/89

فرهاد همش زنگ میزنه به گوشی مامانم ...

مامانمم همش دعواش میکنه میگه زنگ نزن عاقا سمیه بچست دست از سرش بردار تروخدا...

امروز بالاخره بعد این همه روز تونستم بهش ی زنگی بزم از خونمون 

دل هردومون برای هم تنگ شده...

فرهاد با برادرش بیرون شهر بودن نمیدونم شایدم اون از من خوشتره...

 

26/5/89

امروز داشتم با فرهاد تلفنی صحبت میکردم...

گفت صبح اس داده به گوشی مامانم ...

مامانمم بهش گفته عاقا پسر شماها بچه ای چرا زنگ میزنی سمیه رو هوایی میکنی

نه میدونیم مامانت کیه نه بابات کیه لطفا دیگه زنگ نزن...

فرهاد میگفت مامانت جوری باهام حرف میزنه که انگار میخام ازت خاستگاری کنم...

گفت برای ازدواج خیلی زوده به مامانت بگو از این فکرا نکنه ما حداقل 5 سال دیگه تازه عقدیم...

گفتم نه اینطور نیست مامان من به ازدواج فکر نمیکنه فقط میگه این دوستیا خوب نیست..

گفت برو یکم تریپ افسرده در بیار برات گوشیتو بخرن دیگه...

گفتم باشه سعیمو میکنم...

 

27/5/89

امروز از وقتی بیدار شدم همش تو فکر فرهادم هیچی ام نخوردم و نمیخورم ت برام گوشی بخرن...

خدایا خودت که از دلم خبر داری خوب کمک کن دیگه...

 

29/5/89

امروز فرهاد نه اس داد به گوشیه مامانم نه زنگ زد...

خیلی نگرانم..

نکنه قیدمو زده؟؟؟؟

نکنه میخاد تموم کنیم؟؟؟

نکنه پا پس کشیده؟؟؟

ای خداااا دلم گرفته

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

reza
ساعت22:51---9 مرداد 1393
بقیش..........................؟؟؟؟؟
پاسخ:فردا سعی میکنم حتما بیشتر بنویسم دوست خوبم ممنون از توجهت:)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: